آزادی

این صدای آزادیست ، صدای آزادیخواهان ، هدف ما فقط ، هم اندیشی و گفتگو در مورد آزادی و آزادیخواهی و تحلیل مسائل فرهنگیست

هایک : چرا محافظه کار نیستم (1)

چرا محافظه‌کار نیستم ؛ مقاله‌ای از هایک (به نقل از همشهری)

http://hamshahrionline.ir/details/9228

اندیشه > اندیشه‌سیاسی- فریدریش فون‌هایک- ترجمه پیروز ایزدی:
متن حاضر یکی از مهم‌ترین و درواقع جزء متون کلاسیک در حوزه محافظه‌کاری است.

در این مقاله که توسط فریدریش فون‌هایک، فیلسوف و اقتصاددان لیبرال نوشته شده، نگارنده پس از به دست دادن تعریفی از محافظه‌کاری و دلالت‌های آن، خود را از این‌که محافظه‌کار بنامد برحذر داشته و بر آرمان‌های خاص خود تاکید کرده است.

«همواره دوستان صدیق آزادی انگشت شمار بوده‌اند و پیروزی‌های آن مرهون اقلیت‌ها بوده است؛ اقلیت‌هایی که با اتحاد با یارانی که اغلب اهداف متفاوتی را دنبال می‌کنند به پیروزی رسیده‌اند و این اتحاد که همواره خطرناک است گاه به نتایجی فاجعه‌آمیز ختم شده است و میدان را برای مخالفان باز کرده است». (لرد آکتون)

1 - هنگامی که اکثر جنبش‌هایی که گمان می‌رود مترقی باشند از دست اندازی بیشتر به آزادی‌های فردی حمایت می‌کنند، آن‌هایی که آزادی را عزیز می‌شمارند احتمالاً انرژی خود را در جهت مخالف مصرف می‌کنند. از این بابت آن‌ها اکثر اوقات خود را در همان جبهه‌ای می‌یابند که آن‌هایی که به رسم عادت در برابر تغییر مقاومت می‌کنند، در آن قرار دارند.

امروزه، در خصوص مسائل جاری سیاسی، آن‌ها عموماً چاره‌ای جز حمایت از احزاب محافظه‌کار ندارند. گرچه موضعی که سعی در تعریف آن کرده‌ام اغلب «محافظه‌کار» توصیف می‌شود، اما از آن‌چه که به طور سنتی به این نام خوانده می‌شود، بسیار متفاوت است. در شرایط مبهمی که مدافعان آزادی و محافظه‌کاران راستین گردهم می‌آیند تا با تحولاتی مقابله کنند که آرمان‌هایشان را مورد تهدید قرار می‌دهد، خطراتی بس بزرگ نهفته است. از این ‌رو، تشخیص درست موضعی که در این‌جا اتخاذ شده از آن‌چه که از دیرباز و شاید به شکلی صحیح‌تر محافظه‌کاری خوانده شده پر اهمیت است.

محافظه‌کاری به معنای صحیح کلمه نگرشی مشروع، احتمالاً ضروری و مطمئناً فراگیر در جهت مخالفت با تغییرات جدی است. محافظه‌کاری از زمان انقلاب فرانسه به مدت یک قرن و نیم نقشی مهم در سیاست در اروپا ایفا کرد. تا زمان ظهور سوسیالیسم، وجه متضاد آن لیبرالیسم بود. در تاریخ ایالات متحده چیزی که با این تضاد متناظر باشد یافت نمی‌شود زیرا که آن‌چه در اروپا «لیبرالیسم» خوانده می‌شد در این‌جا سنت عامی بود که جامعه سیاسی برپایه آن بنا گردیده بود: از این‌رو، مدافع سنت آمریکایی در مفهوم اروپایی لیبرال محسوب می‌شد.

این ابهام با تلاش‌های اخیر مبنی بر وارد ساختن نوع اروپایی محافظه‌کاری به آمریکا که با سنت آمریکایی بیگانه است و خصلتی پیدا کرده که تا حدودی عجیب و غریب به نظر می‌رسد، افزایش بیشتری نیز پیدا کرده است.

پیش از این، رادیکال‌ها و سوسیالیست‌های آمریکایی خود را لیبرال خوانده بودند. مع‌هذا، من همچنان موضع خود را لیبرال توصیف می‌کنم و معتقدم که این موضع همان قدر که از محافظه‌کاری راستین فاصله دارد از سوسیالیسم نیز متفاوت است. با این حال، اجازه دهید فوراً بگویم که من این توصیف را در حالی انجام می‌دهم که شبهاتم در این خصوص در حال افزایش است و بعداً من باید نام مناسب برای حزب آزادی را مورد بررسی قرار دهم. دلیل این امر نه تنها این است که اصطلاح «لیبرال» در ایالات متحده امروزه سبب سوء‌تفاهمات دائمی شده بلکه همچنین از این امر ناشی می‌شود که در اروپا نوع مسلط لیبرالیسم خردگرایانه از دیرباز یکی از عوامل پیش برنده سوسیالیسم بوده است.

حال اجازه دهید آن‌چه را که وارد آوردن ایرادی قطعی به هر نوع محافظه‌کاری به نظر می‌رسد که شایسته این نام است، بیان کنم. ایراد مزبور عبارت از این است که محافظه‌کاری ماهیتاً نمی‌تواند بدیلی برای مسیری که ما در آن حرکت می‌کنیم ارائه دهد.

محافظه‌کاری ممکن است به خاطر مقاومت در برابر گرایش‌های موجود موفق به کُندکردن روند تحولات نامطلوب گردد. اما از آن‌جا که مسیر دیگری را نشان نمی‌دهد، نمی‌تواند از تداوم این روندها جلوگیری کند. به همین دلیل، همواره سرنوشت محافظه‌کاری این بوده است که در مسیری گام بردارد که خود انتخاب نکرده است.

کشمکش بین محافظه‌کاران و ترقی‌خواهان تنها می‌تواند بر سرعت و نه مسیر تحولات کنونی تأثیر بگذارد. اما گرچه نیاز به قرار دادن ترمز بر روی ماشین ترقی‌خواهی وجود دارد، من شخصاً از این‌که به کار گذاشتن این ترمز کمک کنم، نمی‌توانم خشنود گردم. آن‌چه یک فرد لیبرال در درجه نخست باید سئوال کند، این نیست که باید چقدر سریع حرکت کرد و یا تا کجا باید رفت بلکه این است که به کجا باید رفت. درواقع، امروزه یک فرد لیبرال از یک فرد رادیکال جمع‌گرا، بیش از یک فرد محافظه‌کار فاصله دارد. در حالی که فرد محافظه‌کار عموماً موضعی ملایم و معتدل در قبال تعصبات زمانه خود دارد، فرد لیبرال باید به شکل مثبت‌تری با برخی از مفاهیم بنیادی که اکثر محافظه‌کاران با سوسیالیست‌ها در آن شریک‌اند، به مخالفت بپردازد.

2 - تصویری که معمولاً از موضع نسبی سه طرف ارائه می‌شود بیشتر روابط واقعی حاکم میان آن‌ها را مبهم می‌سازد تا این‌که روشن کند. این مواضع معمولاً بر روی یک خط نمایش داده می‌شوند به گونه‌ای که سوسیالیست‌ها در سمت چپ، محافظه‌کاران در سمت راست و لیبرال‌ها جایی در میانه این خط قرار می‌گیرند. اگر بخواهیم مواضع مزبور را در قالب یک دیاگرام شرح دهیم، تصویر فوق بسیار گمراه کننده خواهد بود.

بهتر است این مواضع را در قالب یک مثلث طراحی کنیم و هر یک از آن‌ها را در یکی از رئوس این مثلث قرار دهیم. منتهای مراتب، در این مثلث محافظه‌کاران به طور ثابت در رأس قرار دارند و سوسیالیست‌ها و لیبرال‌ها با قرار گرفتن در دو رأس تحتانی آن با حرکات کششی سعی در نزدیک‌تر کردن مواضع محافظه‌کاران به خود دارند.

در این میان، از آن‌جا که حرکات کششی سوسیالیست‌ها در طول زمان قدرتمند‌تر بوده است، محافظه‌کاران بیشتر گرایش به موضع سوسیالیست‌ها پیدا کرده‌اند تا نزدیک شدن به مواضع لیبرال‌ها و در مواقع مناسب از افکار و عقایدی پیروی کرده‌اند که تبلیغات رادیکال اشاعه دهنده آن‌ها بوده‌اند.

این معمولاً محافظه‌کاران بوده‌اند که با سازش با سوسیالیسم توانسته‌اند، تا حدودی از تیزی و برندگی مواضع آن بکاهند. محافظه‌کاران که به تعبیری می‌توان از آنان به عنوان طرفداران راه میانه یاد کرد که هیچ هدف خاصی را دنبال نمی‌کنند، پیرو این اعتقاد بوده‌اند که حقیقت باید جایی در میانه دو طیف افراطی قرار داشته باشد- نتیجه این امر آن بوده است که آنان هربار که جنبشی افراطی در هر یک از دو طیف سر برآورده به تغییر موضع خود دست زده‌اند.

از این سو، موضعی که به حق بتوان از آن به عنوان محافظه‌کار در هر زمان یاد کرد مبتنی بر مسیر و جهت‌گیری گرایش‌های موجود است. از آن‌جا که توسعه طی دهه‌های گذشته عموماً در مسیر سوسیالیسم جریان داشته، به نظر می‌رسد که هم محافظه‌کاران و هم لیبرال‌ها عمدتاً در پی به تعویق انداختن این جنبش بوده‌اند.

اما نکته اصلی در مورد لیبرالیسم آن است که در پی حرکت در مسیری دیگر و نه توقف است. گرچه امروزه ممکن است در نتیجه این واقعیت که زمانی لیبرالیسم از پذیرش عام بیشتری برخوردار بود و دستیابی به برخی از اهداف آن نزدیک‌تر بود، برداشتی در جهت مخالف وجود داشته باشد، دکترین مزبور هیچ‌گاه نگاهی به عقب نداشته است.

هرگز این‌گونه نبوده که آرمان‌های لیبرال به تمام و کمال تحقق یافته باشند و لیبرالیسم برای بهبود بیشتر نهادها نگاه به جلو نداشته باشد. لیبرالیسم با تکامل و تغییر، مخالف نیست و در مواقعی که تغییرات خودجوش به واسطه کنترل دولت امکان عملی شدن نیافته‌اند، خواستار تغییر سیاست‌ها گردیده است. تا آن‌جا که به اعمال جاری دولت مربوط می‌شود، در جهان فعلی چندان دلیلی وجود ندارد که لیبرال‌ها بخواهند به حفظ وضع موجود بپردازند. درواقع، به نظر لیبرال‌ها آن‌چه در اکثر بخش‌های جهان نیاز فوری بدان وجود دارد، رفع موانع رشد آزادی است.

تفاوت میان لیبرالیسم و محافظه‌کاری نباید در نتیجه این واقعیت نادیده گرفته شود که در ایالات متحده همچنان این امر امکان‌پذیر است که از طریق دفاع از نهادهای قدیمی، از آزادی فردی، دفاع به عمل آورد. از نظر یک فرد لیبرال، این نهادها ارزشمند هستند، نه عمدتاً به این دلیل که قدیمی هستند و یا این‌که آمریکایی‌اند بلکه به این علت که با آرمان‌هایی ارتباط می‌یابند که از دیدگاه او عزیز و گرامی شمرده می‌شوند.

3 - بیش از آن‌که به نکات اصلی تفاوت نگرش لیبرال با نگرش محافظه‌کار بپردازیم، باید تاکید کنم که لیبرال‌ها چیزهای زیادی از برخی متفکرین محافظه‌کار آموخته‌اند. ما (دست کم در خارج از حوزه اقتصاد) بینش‌های عمیقی را به آنان مدیونیم که کمک زیادی به فهم ما از جامعه آزاد کرده‌ است. چهره‌هایی مانند کولریج، بونالد، دومایستر، یوستوس موزر یا دونوسوکورتز هرچند ممکن است در سیاست واپس‌گرا بوده باشند، درکی از معنای نهادهای خودجوش نظیر زبان، قانون، اخلاق و میثاق‌ها که طلیعه رویکردهای علمی مدرن به حساب می‌آمدند، به ما ارائه دادند که بسیار سودمند بود. اما تحسین رشد آزاد توسط محافظه‌کاران تنها روی به گذشته دارد.

به طور مشخص، آنان فاقد این شهامت هستند که از تغییرات طراحی نشده‌ای استقبال کنند که منشاء ابزارهای جدیدی برای تلاش بشری‌اند. این نکته مرا به نخستین اصلی رهنمون می‌سازد که محافظه‌کاران و لیبرال‌ها بر سر آن اختلافات جدی دارند. همان‌گونه که نویسندگان محافظه‌کار اغلب اذعان کرده‌اند، یکی از ویژگی‌های اساسی نگرش محافظه‌کار ترس از تغییر و به تعبیری نوعی عدم اعتقاد به چیزهای نو می‌باشد، درحالی که دیدگاه لیبرال‌ها مبتنی بر شهامت و اعتماد و به عبارتی آمادگی برای این است که به تغییر اجازه داده شود مسیر خود را بپیماید حتی اگر نتوان پیش‌بینی کرد که این مسیر به کجا منتهی خواهد شد.

اگر محافظه‌کاران صرفاً تغییر سریع در نهادها و سیاست‌های عمومی را نمی پسندیدند، جای چندان ایرادی باقی نبود. اما آنان با استفاده از اختیارات دولت در پی‌جلو‌گیری از تغییر و یا محدود ساختن شدید آن هستند. آنان اعتقادی به نیروهای تعدیل کننده خود جوش ندارند؛ درحالی که اعتقاد به چنین نیروهایی است که باعث می‌شود لیبرال‌ها بدون هیچ‌گونه بیم و هراس تغییر را بپذیرند، حتی اگر از چگونگی تعدیل‌ها و تطبیق‌های لازم ناآگاه باشند.

درواقع، این جزئی از نگرش لیبرال است که فرض را بر این می‌گذارد که نیروهای خود تنظیم کننده بازار به نوعی تطبیق‌های لازم با شرایط جدید را به عمل می‌آورند، گرچه هیچ کس نمی‌تواند پیش‌بینی کند که این کار در یک مورد خاص چگونه صورت خواهد گرفت. احتمالاً مهم‌ترین عاملی که سبب می‌شود افراد از دادن اجازه به بازار برای عملکرد آزاد اکراه داشته باشند، ناتوانی آنان در درک این موضوع است که موازنه لازم بین عرضه و تقاضا، صادرات و واردات و غیره بدون کنترل عامدانه برقرار خواهد شد.

محافظه‌کاران تنها در صورتی احساس امنیت و رضایت می‌کنند که اطمینان یابند فردی عالی‌تر بر تغییر نظارت دارد، حتی اگر بدانند که مرجعی، مسئولیت انجام با نظم و ترتیب این تغییر را عهده‌دار است.

ترس از اعتماد کردن به نیروهای اجتماعی کنترل نشده با دو ویژگی‌ دیگر و محافظه‌کاری ارتباط نزدیک دارد: علاقه آن به اقتدار و فقدان درک نیروهای اقتصادی. از آن‌جا که محافظه‌کاری به نظریه‌های انتزاعی و اصول کلی اعتقادی ندارد، نه توان درک نیروهای خودجوشی را دارد که سیاست آزادی بر آن‌ها متکی است و نه از مبنایی برای تدوین اصول سیاست‌گذاری‌ها برخوردار است.

در دیدگاه محافلظه‌کاران، نظم محصول توجه مستمر و پیوسته مرجعی مقتدر است و بدین منظور باید به او امکان داد تا در شرایط خاص هرچه لازم است انجام دهد و مقید به قواعد خشک نباشد. تعهد به اصول متضمن درک نیروهای عمومی است که به واسطه آن‌ها تلاش‌های اجتماع هماهنگ می‌شود، اما دقیقاً آن چیزی که محافظه‌کاری آشکارا فاقد آن است؛ همانا برخورداری از یک نظریه برای جامعه و به ویژه نوعی ساز وکار اقتصادی است.

محافظه‌کاری در خصوص تولید برداشتی عمومی از نحوه حفظ نظم اجتماعی آن‌چنان ناکام بوده است که طرفداران مدرن آن در تلاش برای ایجاد مبنایی نظری متوسل به متفکرینی شده‌اند که خود را لیبرال‌ می‌دانند؛ افرادی نظیر: ماکیاولی، توکویل، لرد آکتون و لکی، حتی ادموند برک نیز تا پایان یک «ویگ» قدیمی باقی ماند و از این‌که توده خوانده شود پشتش به لرزه در می‌آمد.

با این همه، اجازه دهید که به اصل مطلب بازگردم یعنی تمایل محافظه‌کاران به اعمال مرجعی مقتدر و نگرانی آنان از این‌که مبادا ضعفی در اقتدار بروز کند بی‌آن‌که دغدغه‌ای برای حفظ قدرت در چارچوب قید و بندها داشته باشند و این چیزی است که به دشواری بتوان آن را با حفظ آزادی سازش داد.

درکل، شاید بتوان گفت که محافظه‌کاران ایرادی به اجبار و کاربرد اختیاری قدرت تا زمانی که این قدرت برای مقاصدی مورد استفاده قرار می‌گیرد که از نظر آنان صحیح است، وارد نمی‌‌سازند. محافظه‌کاران بر این باورند که اگر حکومت در دست افراد شرافتمند باشد، نباید توسط قواعد و مقررات خشک زیاد محدود شود.

از آن‌جا که محافظه‌کاران اساساً فرصت‌طلب و فاقد اصول هستند، امید اصلی آنان ایجاد حکومتی خردمندانه و با حسن‌نیت است. برای محافظه‌کاران همانند سوسیالیست‌ها این‌که چگونه اختیارات حکومت باید محدود شود چندان مهم نیست، بلکه آن‌چه اهمیت بیشتری دارد این است که قدرت در اختیار چه کسی قرار گیرد؛ همچنین محافظه‌کاران مانند سوسیالیست‌ها خود را محق می‌دانند که ارزش‌هایی را که بدان‌ها باور دارند بر سایرین نیز تحمیل نمایند.

وقتی می‌گویم محافظه‌کاران فاقد اصول هستند، مقصود من این نیست که پای‌بند اخلاق نیستند. درواقع، محافظه‌کار شاخص معمولاً به اخلاقیات پای‌بندی کامل دارد. منظور من آن است که آنان فاقد اصولی سیاسی هستند که براساس آن‌ها بتوانند با افرادی کارکنند که دارای ارزش‌های اخلاقی متفاوتی هستند تا همراه با یکدیگر نظمی سیاسی پایه‌ریزی کنند که در چارچوب آن همگان بتوانند طبق اعتقادات خود رفتار کنند. شناخت این اصول امکان همزیستی مجموعه‌های گوناگون از ارزش‌ها و در نتیجه بنای جامعه‌ای صلح‌آمیز با حداقل زور را فراهم می‌کند.

پذیرش این اصول بدان معناست که ما توافق کرده‌ایم آن‌چه را نمی‌پسندیم تحمل کنیم. بسیاری از ارزش‌هایی که محافظه‌کاران بدان‌ها معتقدند برای من جاذبه بیشتری از ارزش‌هایی دارد که سوسیالیست‌ها بدان‌ها پای‌بندند؛ با این حال، از نظر یک لیبرال اهمیتی که محافظه‌کاران برای اهداف خاص قائل می‌شوند توجیهی کافی برای این است که دیگران نیز در خدمت این اهداف فعالیت کنند.

درواقع زندگی و کار موفق با دیگران مستلزم تعمد به نوعی نظم است که در آن همگی بتوانند مقاصد گوناگونی را تعقیب کنند، حتی اگر موضوعاتی وجود داشته باشند که برای یک گروه از افراد جنبه بنیادی داشته باشند.

به این دلیل است که از نظر لیبرال‌ها آرمان‌های اخلاقی و مذهبی هیچ یک نباید موضوع اجبار قرار گیرند، در حالی که هم محافظه‌کاران و هم سوسیالیست‌ها به چنین محدودیت‌هایی قائل نیستند.

گاه چنین احساس می‌کنیم که صفت ممیز لیبرالیسم که آن را از محافظه‌کاری و سوسیالیسم جدا می‌کند، این است که اعتقادات اخلاقی که به طور مستقیم با حوزه محافظت شده سایر اشخاص تداخل ندارند نمی‌توانند توجیه‌گر اجبار باشند. از همین رو است که برای سوسیالیست‌های نادم که درپی یافتن پناهگاهی معنوی هستند گرویدن به اردوی محافظه‌کاران آسان‌تر از مأمن گزیدن در جرگه لیبرال‌ها است.

سرانجام این‌که دیدگاه محافظه‌کاری بر پایه این اعتقاد استوار است که در هر جامعه‌ای اشخاصی برتر وجود دارند که ارزش‌ها، معیارها و جایگاه موروثی‌شان باید محافظت شود و باید در مقایسه با دیگران نفوذ بیشتری در امور عمومی داشته باشند. البته، لیبرال‌ها انکار نمی‌کنند که برخی افراد برتر هستند، اما مخالف آن هستند که هرکس دارای این اختیار باشد که تعیین کند این افراد برتر چه کسانی هستند.

در حالی که محافظه‌کاران تمایل به دفاع از سلسله مراتب موجود را دارند و خواهان این هستند که دستگاه قدرت از جایگاه کسانی محافظت کند که از نظر آنان دارای ارج خاصی هستند، لیبرال‌ها معتقدند احترام به ارزش‌های موجود به هیچ‌وجه نمی‌تواند توجیه‌گر امتیازها، انحصارات و یا هرگونه اعمال قدرت قهر‌آمیز به منظور حمایت از افرادی خاص در برابر نیروهای تغییر اقتصادی باشد.

گرچه لیبرال‌ها از نقش مهمی که نخبگان فرهنگی و فکری در تکامل تمدن‌ها ایفا کرده‌اند، به خوبی آگاهند، اما معتقدند که این نخبگان باید توانایی خود را برای حفظ موقعیت‌شان تحت همان قواعدی که در مورد اشخاص دیگر نیز جاری است به اثبات برسانند.

آن‌چه بسیار با این موضوع مرتبط است، نگرش معمول محافظه‌کاران نسبت به دموکراسی است. قبلاً روشن ساخته‌ام که حاکمیت اکثریت را هدف نمی‌دانم بلکه صرفاً آن را وسیله تلقی می‌کنم و یا شاید آن را کم زیان‌ترین شکل حکومتی که مجبور به انتخاب آن هستیم، به حساب می‌آورم، اما معتقدم که محافظه‌کاران هنگامی که بلایای زمانه را به گردن دموکراسی می‌اندازند، خود را فریب می‌دهند. شر اصلی، حکومت نامحدود است و هیچ‌کس صلاحیت داشتن قدرت نامحدود را ندارد. اختیاراتی که دموکراسی مدرن صاحب آن است اگر دردست نخبگانی محدود قرار گیرد غیرقابل تحمل‌تر خواهد بود.

یقیناً، تنها زمانی که قدرت به دست اکثریت بیفتد، محدودیت‌های بیشتر قدرت حکومت غیرضروری دانسته خواهد شد. اما این دموکراسی نیست بلکه حکومت نامحدود است که جای ایراد دارد و نمی‌دانم چرا مردم نباید بیاموزند که حوزه حاکمیت اکثریت و نیز هر شکل دیگری از حکومت را محدود سازند.

به هرحال مزایای دموکراسی به عنوان روش تغییر مسالمت‌آمیز و آموزش سیاسی به نظر در مقایسه با مزیت‌های ناشی از هر نظام دیگری آن‌قدر زیاد می‌آید که من هیچ‌گونه همدردی با رگه ضددموکراتیک محافظه کاری نمی‌توانم داشته باشم.

به نظر مسئله اساسی این نیست که چه کسی حکومت می‌کند، بلکه آن است که حکومت حق انجام چه کاری را دارد. این‌که محافظه‌کاران مخالفان کنترل بیش از حد از جانب حکومت هستند، مسئله‌ای اصولی نیست بلکه به اهداف خاص حکومت مربوط می‌شود و به روشنی در حوزه اقتصاد به نمایش در می‌آید.

محافظه‌کاران معمولاً مخالف تدابیر جمع‌گرایانه و هدایت‌گرایانه در عرصه صنعت هستند و در این خصوص، لیبرال‌ها اغلب آن‌ها را متحد خود می‌شمرند. اما در همان زمان، محافظه‌کاران معمولاً حمایت‌گرا هستند و اغلب از تدابیر سوسیالیستی در زمینه کشاورزی حمایت کرده‌اند.

در حقیقت، گرچه محدودیت‌هایی که امروزه در صنعت و تجارت وجود دارد، عمدتاً محصول دیدگاه‌های سوسیالیستی هستند، اما محدودیت‌های به همان اندازه مهمی که در کشاورزی نیز وجود دارد عموماً در زمان‌های دورتر توسط محافظه‌کاران وضع شده‌اند. همچنین بسیاری از محافظه‌کاران در تلاش برای بی‌اعتبار ساختن فعالیت‌های اقتصادی آزاد با سوسیالیست‌ها به رقابت پرداخته‌اند.

ادامه دارد